۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

طنز جديدم به نام گو به لهجه هراتي وبرگردان آن به لهجه ي ايراني بخوانيد ونظر خود را بنويسيد!

نويسنده:جاويد صادقي  
براي اين كه مخاطبان افغاني وايراني هر دو بتوانند از اين طنزم استفاده بهتر را ببرند من اين طنزم را به لهجه ي هراتي وبرگردان آن به لهجه ي ايراني براي شما تقديم ميكنم بنا از دوستان افغاني خواهش ميكنم طنز اول را مطالعه نمايند واز دوستان ايراني خواهشمندم طنز دوم را كه به لهجه ايراني هست بخوانند هم چنان نظر فراموش نشود.

 ابتدا براي افغاني هاي عزيز: 
گو
او روز خيلي خوشحال بودم چون بعد از روز ها انتظار شب جمعه فرارسيده بود،كلاوش ها خور به پاخوكردم مو ها خورم به سه صد وده رقم ژل و واسك زدم خور بنداختم به ته سه چرخه خو كه برم به خونه نومزاد جو خوآخه يك هفته ميشد كه اي ناگومرگه نديده بودم دل مه به رد يو گور گور ميكرد.به ته سه چرخه شيشته بودم وهي هي آهنگ عاشقي ازمتين دو كاكورتك گوش ميكردم كه هم يك دفعه ديدم همي كراچي ها خارجكي(تانك هاي آمريكايي) به جلو مه خليت خليت كرده ميره خوب كه نگاه كردم مي بينم به ته ازي كراچي يك لبلبو سرخي چولوكه زديه وهي هي به طرف مه دست وبالك ميزنه به دل خو گفتم از او سرخه هاي كه قديم ها به كشور ما شكست خوردم ورگ وريشه نار ور انداختيم چي خير ديديم كه از شما دوزخي ها خير ببينيم بي ازو هم كاسه از سر تغاره سگ زرد برار شغاله به خدا تا قرن بيست چهار بال بالك زني تور خو تحويل نميگيرم ايكي نگي اي جورمرگي مر كه خودي ازي كلاوش ها وسه چرخه پاكستاني مه بديده خيال كرده كه مه هم از همو انتحاري ها پاكستانيم ووبه رنگ سرخيو يك رنگ زرد هم اضافه شدبه همي خاطربه ته دست وپا خو افتادوجورجور ميكرد كه از او جلو نكنم.مه هم گير ها سه چرخه خور پچخ كردم كه ازي كراچي وازي لبلبو سرخه جلو كنم بي ازو هم هر دم كه ته رو سرخه ازيرميديدم ياد مه از غلور تروش ها شو مونده بي بي مه مي آماد ودل مه هميته به شوووور به شور مي آماد وماستم استفراغ كنم هم يك دفعه ديدم يك كلافينكوشي دو برابر قد مه از ته كراچي خوبيرون كرد وگفت:
استوپ!استوپ!گو!گو! به دل خوگفتم اي كه خارجي هم هسته ايشته بي تربيه يه به روز روشن وچشم به چشم مه گو گو ميگه بي تربيه!

اعصابم خراب شد گفتم:مملكت از مه بعد مه مسلمان وتو كافر تو به جلو ومه به دنبال آخرهم مه گو خودتو گو قوم وخويش و زن ها ليسكي وگداي كه به اينجي آوردي گو.ديدم ايستاد شد وگفت:تو خار پشتك سو تغذيه به مه ميگي گو؟كلان تر ها توجرات ندارن به ما گو بگم اونا خودينا خواستم كه به خوني خودينا كافر ها از مسلمون ها پيش تر حركت كنم بازما به اجازه ي خود آماديم به اجازه خود هم گو ميشيم زود گو كه حالي روده ها تور به تو خرمن ميكنم.مه هم خو نمي فهميدم كه گو چي معني داره به قصيو نشدم ميخواستم از پيشيو تير شم كه يك دفعه روده وخرمن به ياد مه آماد به ته دست پا خو افتادم وگفتم حتما اي سورخه دوزخي مايه روده ها مر خرمن كنه و مربه پيرون بابو جو مه رون كنه آهسته گفتم:خو مه ايستاد تو گو همير كه گفتم ديدم كه حركت كرد وازمه دور شد مه هم به جا خو ايستاد شدم وبه تقليد از فيلم ها هندي يخن خورپاره كردم با صداي بلند جيغ زدم:
خدايا اي چي بد بختي يه كه خونه از ما باشه واجازه نون خوردن وكناراب رفتن خور نديشته باشيم واي لبلبو سرخه ها به ما بگم گو خدايا به بركت خدايي خو يا اي سبيل كلوفت ها مار يك مثقالي ننگ بده يا كاري كن كه اي شكم كته هاي مفت خور وهميشه خو برده مثل همي لبلبو سرخه ها به ته دوزخ جيزغاله شم.

نويسنده:جاويد صادقي.
*************************************************
واين هم براي ايراني هاي دوست داشتني: 

گو
اون روز خيلي خوشحال بودم چون بعد از روز ها انتظار شب جمعه فرارسيده بود چكمه هامو پام كردم وبعد از اين كه سه ساعت با مو هام ور رفتم وكلي ژل واكس مصرف كردم ديدم آروم آروم دارم آماده ميشم دوچرخه ي چيني دادش بزرگمو كه از بابابزرگم به ارث برده بود رو برداشتم راه افتادم طرف خونه ي نامزدم آخه يه هفته ميشد كه كه اونو نديده بودم ونميدونستم الان چي جييييييگري شده.روي دو چرخه سوار بودم وهي داشتم آهنگ عاشقي از متين دو حلقومه رو گوش ميكردم يه دفعه صداي يه ژيان مدل 89به گوشم رسيدتا ميخواستم پشت سرمو نگاه كنم يهو ويراژ داد اومد جلوخوب كه نگاه كردم ديدم يه لبوي سرخ وگنده مثل همون لبو هاي كه قبلا تو كشورمون اومده بودند وما تيت وپر شون كرده بوديم توي ژيان نشسته وهي داره بهم دست تكون ميده اون وقت بود كه به خودم اومدم وفهميدم كه اين ژيان نيست بلكه تانك آمريكايي هاست بابا. يه لبخندي زدم وگفتم بابا ما از اون لبو هاي سرخ قديمي كه كه پارچه پارچه شون كرديم چي خيري ديديم كه از شما دوزخي ها ببينيم؟بعدش هم بابا بزرگ هميشه ميگفت:(سگ زرد برادر شغاله)به خدا تا بيست قرن ديگه هم بال بالك بزني تحويلت نميگيرم بعد از دو دقيقه ي فهميدم اين لبو جون منو كه با چكمه ها ودو چرخه ي  دادش بزرگم ديده با انتحار كننده هاي پاكستاني عوضي گرفته بود واز ترس به رنگ سرخش يك زردي هم اضافه شده بود ومثل بيد به خودش ميلرزيد واجازه نميداد كه بهش نزديك بشم.
آخ كه دلم ميخواست اين د.چرخه هم يك موتور گازي صفر كيلومتر ميبود تا بهش نزديك ميشدم وميگفتم اين قدر قيافه نيار تو همين فكر بودم كه يهو دادزد وگفت: استوپ!استوپ!گو!گو! تو دلم گفتم خدا از سرخيش كم ميكرد وبهش يك كمي عقل ميداد چقدر بي تربيته تو روز روشن وچش تو چشم ميگه گو.

اعصابم ريخت به هم وگفتم:مملكت ازمن بعد من مسلمون وتو كافر آخرش هم من گو؟خودت گو قوم وخويشت گو اون دختر خوش تيپ هاي با خودت آوردي گو!ديدم ايستاد وگفت:تو قورباغه ي سو تغذيه به من ميگي گو؟بزرگترهات جرات ندارن به ما بگن گو بعدشم ما به اجازه ي خودمون اومديم و به اجازه خودمون هم گو ميشيم زود گو كه وگرنه همين جا روده ها توبهت خرمن ميكنم راستش منم اول نميدونستم گو يعني چي اصلا به فكرش هم نشدم ميخواستم از كنارش رد بشم كه يك دفعه روده وخرمن به يادم اومد تودست پام افتادم وگفتم حتما اين ميخواد روده هامو خرمن كنه و منوپيش بابا بزرگم بفرسته آهسته بهش گفتم:من ميمونم تو گو همينو كه گفتم ديدم حركت كردهمون جا ايستادم وبه تقليد از يك فيلم هندي يقه موپاره كردم وبا صداي بلند جيغ زدم وگفتم:خدايا اين چي بد بختيه كه خونه از ما باشه واجازه نون خوردن ودسشويي رفتن رو نداشته باشيم واين لبوسرخه ها به ما بگن گو. خدايا به بركت خداي خودت يا اين رهبرامونو يك مثقالي غيرت وطني بده يا كاري كن كه اين شكم گنده ها هم مثل همين لبو سرخه ها توي دوزخ جيزغاله بشن.
نويسنده:جاويد صادقي.
نظر خود را بنويسيد.

 

۱۱ نظر:

جاويدصادقي گفت...

salam.mamnooz az in ka ba weblogam omadin.

رفیع راد گفت...

با عرض سلام و خسته نباشید به دوست عزیزم جناب آقای صدیقی .

طنز گو حقایقی از وضعیت موجود در افغانستان است .

ونوس مرداسی گفت...

سلام جاوید جان:
مرسی به خاطر حضورت-به خاطر کامنت.
آفرین به این همه هوش ذکاوت شما داداش گلم-واقعا آفرین من خودم هم بارها این داستان را خواندم و متوجه نشدم به یه جا فیزیک نوشتم و جای دیگر شیمی.درستش کردم
جالب بود اون بنده خدا به شما می گفت:گو(برو)و ...
ایشالا یه ماشین مدل بالا نسیب شما بشه چرا موتور گازی؟؟؟؟
زنده باشی و برقرار

ونوس مرداسی گفت...

جالب بود-نظر سنجی را می گویم

قاسم عبداللهی گفت...

ها ها ها بسيار جالب بود جاويد جان افرين اميدوارم هميشه اينچنين خلاقيت ها به خرج بدي .

وفا گفت...

سلام:

ممنون كه خبر دادی ....

مطلبت خيلی جالب و قشنگ بود......

وحید گفت...

سلام جاوید جان
طنزت برای من خیلی جالب بودحقایقی هست که همین حالا هم گریبان گیر ما هست همون طور که بهت گفتم همین شکل هم برای من اتفاق افتاده بود البته یک شکل دیگش که نزدیک بود به کشته شدن خودم و دو دیگه از دوستام بشه خدا کنه که همیشه با خنده حقایق را به دیگران بگی چون همیشه حرف حقیقت تلخه ولی این روش تو خیلی برام جالب بود منتظر طنزت بدیت هستم.

ونوس مرداسی گفت...

سلام جاوید جان:
قهر چرا؟؟؟؟؟؟من هر روز مطلب جدید می گذارم شما هر روز به وبلاگ من تشریف بیاور-وبلاگ من متعلق به شماست و نیازی به دعوت نداری-بازم ببخشید آدم که از خواهر خود دلگیر نمیشه-حالا :
با احترام از شما دعوت می کنم تشریف بیارید و مطلب تولد را بخوانید.
ممنون

ونوس مرداسی گفت...

اونوقت می گی چرا نمیایی خبر بدی مطلب جدید گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟
این نظر سنجی تو آخرش منو دیوونه می کنه از بس سخته و هر روز یه جوره-تازه شکلک هم نداره
ولی تو که نباید از خواهر خودت دلگیر بشی-متاسفم

آسمان هرات گفت...

جالب بود جاويد جان!
اما نمي دانم چرا يكي به ايراني نوشته بود خوب اگر ما به گويش آنها آشناييم آنها هم بايد به گويش ما آشناباشند فكر مي كنم اين قسمت اضافه بود.
ديق نشي
تشكر وهاب صديقي

جاويد صادقي گفت...

جالب بود جاويد جان!
اما نمي دانم چرا يكي به ايراني نوشته بود خوب اگر ما به گويش آنها آشناييم آنها هم بايد به گويش ما آشناباشند فكر مي كنم اين قسمت اضافه بود.
ديق نشي
تشكر وهاب صديقي